ساماندهی اصولی سگ های بلاصاحب با استفاده از ظرفیت های مردمی

کشورهای اروپایی برای به حداقل رساندن تعداد حیوانات  بلا صاحب و از جمله سگ‌ها از استراتژی‌های متنوعی استفاده می‌کنند که شامل عقیم‌سازی، افزایش ظرفیت پناهگاه‌ها و بهبود شرایط آنها، ریزتراشه‌گذاری، آموزش صاحبان حیوانات خانگی و…. است.

دکتر مرتضی توکل‌نیا  کارشناس اداره تشخیص و درمان اداره کل دامپزشکی گیلان در نوشته زیر به بیان دیدگاه خود دراین مورد پرداخته است:

نمی‌دانم چرا از اطلاق صفت ولگرد به سگ‌های بدون صاحب بدم می‌آید.

ولگرد بار منفی دارد و انگار هر بلایی سرشان بیاید حقشان است.

اما اگر به چهره بیشتر این سگ‌های تنها و بلاصاحب داخل شهرها نگاه کنید، نگاهی رنجدیده و معصوم دارند؛ به سادگی با شما دوست می‌شوند و با اندک ملاطفتی روی زمین ولو می‌شوند تا نوازششان کنید.

برخلاف سگ‌های آپارتمانی که شیطنت از صورتشان می‌بارد و جایزه و تشویقی می‌خواهند، اینها از شما چیزی نمی‌خواهند.

حتی به غذای شما هم چشم ندارند، البته تا زمانی که با غذا دادن روزانه، آنها را شرطی و وابسته به خود نکنید.

پدیده‌ای که در کشورهای توسعه یافته ممنوع بوده و اغلب مردم ما از عواقب آن آگاهی چندانی ندارند.

خب، اصلاً چرا آنها را «سگ‌های آزاد» ننامیم که دست روزگار و تغییرات فرهنگی جامعه آنها را به ما نزدیک‌تر کرده است یا اصلاً ما به آنها نزدیک‌تر شده‌ایم، نه آنها به ما.

کوچک که بودیم، هیچ سگی دور و بر ما نبود چون با چوب و سنگ آنها را می‌راندیم، اما حالا اگر نگوییم همه، اما خشن‌ترین افراد نیز نگاه دلسوزانه‌ای به آنها دارند.

کنار هر خانه‌ای و مغازه‌ای سگی یا گربه‌ای خوابیده. اسم دارند، به آنها غذا می‌دهند، حمایتشان می‌کنند و بنابراین به ما نزدیک‌تر شده‌اند.

حالا از آن ور بوم داریم می‌افتیم. تعدادشان زیاد شده؟ بله. خطراتشان بیشتر شده؟ بدون شک بله. اما با این وصف نمی‌شود کمر به نابودی‌شان بست.

از این رو که در سالیان دور که کمیته اتلاف سگ‌های ولگرد در وزارت کشور شکل گرفته بود، به قول مدیر کل اسبق دامپزشکی گیلان آمار اتلاف و کشتار سگ‌های آنها حتی از آمار سگ‌های تلف شده در اثر تصادفات جاده‌ای هم کمتر بود.

یکی هم به این علت که نیروی انتظامی و شکارچیان محلی هم به دلایل انسانی و فرهنگی تمایلی به این کار نداشتند.

حالا که بخاطر تغییر نگاه مردم و فشار گروه‌های حمایتی، کشتن سگ‌ها اساساً پدیده‌ای غیرانسانی تلقی می‌شود.

پس بهترین راه برای دفع خطرات احتمالی آنها در حال حاضر همین جمع‌آوری، عقیم کردن، واکسیناسیون و رهاسازی آنها با هدف کاستن از جمعیت سگ‌های بلاصاحب است و البته در پاره‌ای موارد به ناچار حذف فیزیکی آنها با روش‌های انسانی و در عین حال با پیشبرد برنامه‌های ترویجی و آموزشی.

اما به نظر می‌رسد برای تحقق آن راه درازی در پیش است و سرعت زاد و ولد سگ‌ها و تغییر نگاه مردم کمیته‌های ساماندهی سگ‌های بلاصاحب را بدجوری جا گذاشته است. مشکل کجاست؟ نبود دید علمی؟ نبود بودجه کافی؟ نبود رهبری واحد؟ فقدان استراتژی مناسب و شیوه کار منطقی و یا ندیدن مردم؟ …

نهایتاً به نظر می‌رسد جلسات کمیته‌های ساماندهی سگ‌های بلاصاحب که بیشتر محل زورآزمایی ارگان‌های مرتبط است تا محلی برای هم‌اندیشی و ارائه راهکارهای مناسب و منطقی، خودش هم سروسامانی ندارد.

اصلا از کمیته‌ای که خود این حیوانات نماینده‌ای ندارند، چه چیزی می‌خواهد در بیاید؟ محیط زیست که اعلام کرده اینها جزو حیات وحش نیستند؛ دامپزشکی که می‌گوید مسئولیت من تنها متوجه سگ‌های نگهبان و گله و خانگی است؛ شهرداری‌ها هم که کلاً اینها را جزو آفات حیوانی محسوب می‌کنند.

اگرچه به لحاظ قانونی مدیریت سگ‌های بلاصاحب با شهرداری‌هاست اما آنجا هم مدیریت واحد و برنامه مدونی دیده نمی‌شود و هر از چندگاهی در فضای مجازی پناهگاه‌های غیربهداشتی شهرداری‌ها و شیوه‌های غیرانسانی برخورد با این حیوانات داد عده‌ای را در می‌آورد.

حتی در یک نظر بدبینانه هدف برخی شهرداری‌ها از جمع‌آوری سگ‌ها، تجمیع و شیوع بیماری‌های واگیر با هدف توجیه کشتن آنهاست تا چیز دیگر.

ورود دادستانی‌ها هم اگر چه به لحاظ دستوری و قانونی منجر به فعالیت دوچندان ادارات ذی‌ربط علی‌الخصوص شهرداری‌ها می‌شود اما در مجموع ورود خودش هم بی‌ربط است.

در این بین نادیده گرفتن نگاه مردم عادی و همچنین نگرش کاملاً منفی بر فعالیت گروه‌های حمایتی بر پیچیدگی‌های موضوع می‌افزاید.

اگرچه برخی از این گروه‌های حمایتی هم راه خودشان را می‌روند و گوششان به حرف هیچ‌کسی منجمله سازمان دامپزشکی و… هم بدهکار نیست، با این حال بسیار مردمی هستند که از نان روزانه خودشان می‌زنند تا با خریدن غذای خشک و نوازش آنها و بازخورد مثبتی که از این حیوانات می‌گیرند، اندکی از استرس‌های روزانه خود بکاهند. همچنین مردمی که حیوانات محیط اطراف خود را با هزینه شخصی خود به کلینیک‌های دامپزشکی می‌فرستند تا عقیمشان کنند و یا تیمارشان کنند (بر اساس یک تخمین، تنها طی یک سال گذشته در شهر رشت تعداد بالغ بر ۵۵۰ قلاده سگ بلاصاحب با هزینه شخصی توسط مردم و گروه‌های حمایتی عقیم شده و رهاسازی شده‌اند. این تعداد بجز عقیم‌سازی توسط گروه‌های حمایتی طرف قرارداد با شهرداری‌ها است).

«اسکار» یکی از سگ‌های رها در پارک شهر رشت بود. سگی ابرو نارنجی، محلی، باوقار و با محبت که اولین بار که زمان کرونا دیدمش، احساس کردم از خانه‌ای رانده شده است.

او همراه بانوان پارک که در حال دویدن بودند، می‌دوید و دوست داشت نوازشش کنند.

دهکده مهربانی

نهایتاً با یکی از بانوان پارک جور شد و آن خانم اسمش را گذاشت «اسکار» و به عبارتی مامانش بود.

خانم من هم که دوست آن بانو بود، یه جورایی خاله‌اش می‌شد و من هم به حساب شوهر خاله اسکار بودم و او توی پارک برای خودش کس و کاری داشت.

اسکار اما کم کم از نفس می‌افتاد و یکی از چشم‌هایش گود رفت. گوشه‌ای می‌خوابید و لاغری و ترشحات چشمی همه را نگران کرده بود. تا اینکه که با راهنمایی من بانوان پارک آن را به یک کلینیک دامپزشکی بردند (آقایان پارک که هیچ! فقط نظریه می‌دادند).

بیماری را «دیستمپر» تشخیص دادند و به او سرم و دارو تزریق کردند اما بردن روزانه او به کلینیک و سرم‌تراپی سخت و هزینه‌بردار بود.

این مسئولیت را یک خانم حامی حیوانات به عهده گرفت و نهایتاً او را به یک پانسیون غیرمجاز مخصوص نگهداری حیوانات بیمار بردیم که با مدیریت خوب یکی از تکنسین‌های دامپزشکی زیر نظر دامپزشک بود.

تحت نظر دامپزشک درمان‌ها موفقیت‌آمیز واقع شد و پس از چند روز آثار بهبودی در او هویدا شد.

اما دیگر محیط اسارت را تحمل نمی‌کرد و مجدداً به پارک شهر رشت برگردانده شد.

لیکن رفتارش عوض شده بود، پرخاشگری می‌کرد و به بچه گربه‌های پارک حمله‌ور می‌شد.

نهایتاً همان خانم حامی آن را از پارک خارج کرد و پس از واکسیناسیون هاری به یک نفر سپرد که دارای خانه ویلایی و باغ بود.

از من می‌پرسید دوره نقاهت بیماری دیستمپر آیا اجازه می‌داد آن را مجدداً رها کنیم؟ جواب من این است که نه! حرف حساب جواب ندارد اما راه دیگری هم وجود نداشت. هیچ کس تمایلی به یوتانزیا نداشت.

اما اسکار برای من نماد تغییر نگاه مردم به حیوانات، همکاری و همبستگی بین مردم عادی، یک گروه بدون حاشیه حامی حیوانات، کلینیک‌های دامپزشکی و پانسیون نگهداری حیوانات بیمار شد.

نقش من به عنوان یک دامپزشک دولتی که به صورت اتفاقی در این رخداد قرار گرفتم، تنها ارتباط دهنده این گروه‌ها بود که خوشبختانه منجر به بهبودی سگ مبتلا به دیستمپر شد. اما در پس این ماجرا من به چند نکته و ظرفیت در زمینه ساماندهی سگ‌های بلاصاحب و رها پی بردم.

۱- ظرفیت مردمی که می‌توانند بنا بر حس حیوان‌دوستی خود کارهای زیبایی انجام دهند. این مردم البته در خطر بیماری‌های مشترک هستند. گاهی کارهای افراطی می‌کنند و نیاز به آموزش و راهنمایی دارند.

۲- ظرفیت شبکه گروه‌های حمایتی در ارائه خدماتی نظیر حمل سگ‌ها به کلینیک‌ها، عقیم‌سازی و تیمار سگ های بیمار و پیدا کردن اشخاص و اماکنی برای نگهداری این‌گونه حیوانات بدون چشمداشت از منابع دولتی. شاید که در این بین برخی نیز متنفع شوند چون به هر حال کاری است شاق و بعضاً خطرناک! اینها نیز نیاز به راهنمایی و آموزش و مدیریت دارند.

۳- ظرفیت برخی کلینیک‌های دامپزشکی در ارائه خدمات ارزان‌تر و شایسته تقدیر برای سگ‌های رها و انتظار حمایت دولتی از آنها در زمینه اعطای تسهیلات و واکسیناسیون رایگان ویژه سگ‌های بلاصاحب و عقیم شده در کلینیک‌ها

۴- اهمیت وجودی و ظرفیت بالای پانسیون‌های مجاز و بهداشتی نگهداری حیوانات سالم و بیمار (در حال حاضر مکان‌های نگهداری غیرمجاز حیوانات به محلی برای انتقال بیماری مبدل شده است)

۵- نقش دامپزشکی به عنوان رهبر: ارائه راهکارها، شناسایی گروه‌ها، قانونمند کردن فعالیت‌ها و هماهنگی بین اجزا

دکتر مرتضی توکل‌نیا  کارشناس اداره تشخیص و درمان اداره کل دامپزشکی گیلان

0 پاسخ ها

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *